loading...
آتیش پاره
ارمی آتیش پاره بازدید : 201 دوشنبه 28 تیر 1389 نظرات (0)
سلام امروز رایانه جونم اومد خونه

ولی  امروز اصلا حال نوشتن ندارم

راستی روز مادر را به مامان خوبم تیریک میگم

چند روز دیگه هم تولد خودمه البته روی سال های قمری

۲۴ جمادی الثانی تولد خودمم مبارک 


ادامه نوشت:

مرسی از همتون البته تبریک بدون کادو فایده نداره ولی من همینشم قبول میکنم

ارمی آتیش پاره بازدید : 227 دوشنبه 28 تیر 1389 نظرات (0)
سلام

امروز یه روز خیلی عالی بود

آخه امروز امتحان زبان فارسی که همچون غولی بی سر و پا بود را پشت سر گذاشت

آخیش

حالا فقط هندسه مونده که اونم ۲۰میارم (ایشالا)

خبر دیگه اینکه این آموزش پرورش گدا گشنه عوض اینکه بیاد یه هدیه درست وحسابی بده به بچه های مردم اونارو ترغیب کنه برای شرکت گسترده تر توی مسابقات

میاد به آدم یه پتو مسافرتی بیخود میده  اه اه اه

دلیلشو توی اولین پست وبلاگ بخونین

ارمی آتیش پاره بازدید : 214 دوشنبه 28 تیر 1389 نظرات (0)
سلام

امروز آخرین امتحانمو دادم وخیالم راحت شد

ولی هنوز کارنامه اعمال مونده خدا به دادم برسه امتحانیو که فکر میکردم ۲۰میارم ۵/۱۲ آوردم دیگه وای به حال بقیش

 باید برای روز شنبه یه مامان جور کنم

کی حاضره مامان من بشه؟


ادامه نوشت:

هرکی حاضره تو نظرات بگه البته شرایطش خیلی آسونه

یکیش اینه که جنبه نمره ۰ را داشته باشه وبعد از دیدن کارنامه پس گردنی به من نزنه والا مامان خودمو ببرم بهتره  

ارمی آتیش پاره بازدید : 239 دوشنبه 28 تیر 1389 نظرات (0)
من چند تا داستان خیلی قشنگ دارم که خیلی دوست دارم براتون بنویسم ولی نمیدونم کدومو اول بنویسم

من عنوانشون رو مینویسم شما بگید کدومشو اول بنویسم

۱ داستان سفر سال گذشته با دوستان به همدان وکرمانشاه

۲داستان سفر به جنوب کشور قبل از عید

۳خاطره ی روز های مدرسه سال گذشته

ارمی آتیش پاره بازدید : 212 دوشنبه 28 تیر 1389 نظرات (0)
سلام من الان اعتكافم و دارم از اينجا براتون دعا مي كنم راستي مراسممون از شبكه3 زنده پخش ميشهباي تا 3شنبه
ارمی آتیش پاره بازدید : 217 دوشنبه 28 تیر 1389 نظرات (0)
امروز يك متن خيلي طولاني نوشتم ولي تا كه داشتم ارسال ميكردم از اينترنت خارج شدم حالا اگه حالشو داشتم يه بار براتون مينويسمش اخه خيلي باحال بود ولي انگار قسمت نبود چون 2جا كپي كرده بودم اما نميدونم چرا همشو باهم بستم:-(خودمم غاتي قاطي(اينم يكي از موضوعات متنه بود) كردمبي خي خي باي
ارمی آتیش پاره بازدید : 214 دوشنبه 28 تیر 1389 نظرات (0)
توی مراسم اعتکاف داشتم با دوستان خداحافظی میکردم که یکی از رفقای خاله(خاله بزغاله)بهم یک ختم  نحج البلاقه داد منم با تردید قبول کردم

اخه تاحالا شاید ۲بار بازش کرده بودم

ولی ....

اول عربی شو  خوندم   خدایش هیچی نفهمیدم

بعد ترجمش را خوندم .....

وای که چقدر نازه

تاحالا با هیچ کتابی این قدر حال نکرده بودم

وقتی مولامون خدا را توسیف میکنه  نمیدونم چی بنویسم  من خودم از وصف نحج البلاقه خیلی شنیده بودم ولی تا نخونده بودمش نمیفهمیدم چیه؟

چرا ما ازش دوریم ؟

خودمو میگم قبلا اگه این کتابو میخوندم شرمم میشد به دوستام بگم  . میترسیدم بهم بگن امل ولی الان میبینم اونایی تا حالا این کتابو نخوندن خیلی عقبند خیلی

شاید یکی از دلایلی که ما نمازمونو زوری میخونیم این باشه که دینمونو نمیشناسیم

الان درک میکنم که وقتی یه آخوندی بالای منبر میگفت انگلیسی ها قرآن هارا به داخل تاغچه ها بردند یعنی چی

زیادی ادبی شد

میریم زیر دیپلم

بذگریم

زندگی را باید شناخت (کلا امروز رفتم  تو فاذ نصیحت )

بی خیال بای

ارمی آتیش پاره بازدید : 217 دوشنبه 28 تیر 1389 نظرات (0)
کمک کمک                                                                             کمک کمککککککککـــــــــــــــــــــک

 

۲مرداد تفلد بابایی نمیدونم چی براش بگیرم

 

میخواستم براش یه هندزفری بلوتوث بگیرم  ولی میترسم خوشش نیاد یا استفاده نکنه

شمابگید چی بگیرم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ارمی آتیش پاره بازدید : 229 دوشنبه 28 تیر 1389 نظرات (0)
امروز فرصت کردم تا اون متني را که پاک شده بود دوباره بنويسم

چند وقت پيش دوشنبه بود که از طرف محل کار پدرم رفتيم باغ ابريشم براي يک سري کلاس هاي آموزشي 
از اول که وارد شديم تا چشم کار ميکرد آخوند ميديدي 
بعد رفتيم به سالن آمفي تئاتر  تا مراسم افتتاحيه برگزار بشه 
اول يک حاج آقاي مو بور اومد که رئيس عقيدتي شرکت بابايي اينا بود بعدش يکي  يکي حاج آقا ها اومدن تا خودشونو معرفي کنن و بگن که توي طرح چکاره اند
راستي يادم رفت بگم روي کارتمون نوشته بود
<ياران ولايت پيشگامان با ايمان وبلند همت > که کلي سرش خنديديم
نکته اول اينکه : يک کاميون ميخواد تا بکشيش
نکته دوم :هندونه هاشون اينقدر زياده که زير بقلمون جا نميشه
خلاصه به اين نتيجه رسيديم که هرچي آخوند توي کشور بوده جمع کردن آووردن اينجا تا مارو زور زورکي بکنن ياران با ايمان وبلند همت 
ولي بين حاج ظآقا ها يکي بود که عبا وعمامه نداشت وخيلي توي چشم ميزد
وما همه منتظر بوديم ببينيم اون کيه ؟
که بالاخره پاشد ورفت بالاي سن  برخلاف همه که کلي ايه قرآن ميخوندن وبعد حرفشونو ميزدند اون يک شعر خيلي قشنگ راجع اردو خوند وما کلي کف کرديم  بعد خودشو
معرفي کرد که من رئيس انجمن خلاقيت بچه هاي پايتخت هستم
ما :
بعد از برنامه هاش گفت و از همه خواست تا يک معني براي خلاقيت بدون نقطه بنويسيم وتا آخر روز تحويلش بديم و رفت پاييين
ما همه جا رو داشتيم دنبال مسئول سال گذشتمون ميگشتيم آخه خيلي آدم باحالي بود
ولي چشممون به در وديوار خشک شد واونو نديديم
بالاخره بعد از 2ساعت يکي اومدو گفت تابريم سرکلاس هامون
زنگ اول ورزش داشتيم که مربيه را اونقدر اذيتش کرديم که رفت وگه شادي که مسئول برگزاري طرحه را آورد (چقدر مسئول تو مسئول شد البته اينو بگم که ما هم خودمون روز اول مسل شما گيج و ونگ بوديم ولي عادت کرديم )
گلشادي يا همون گه شادي خودمون به ما گفت براي اردوي مشهد بچه هاي منتخب را ميبريم اگه دلتون ميخواد که نيايد ميتونيد هر کاري که دلتون ميخواد بکنيد
نا هم که گوشمون هرسال از اين حرفا پر ميشه وآخرش هم ميبرنمون گوش نداديمو به کارمون ادامه داديم تا مربيه خسته شد وگفت هر کاري دلتون ميخواد بکنين
ماهم از خدا خاسته تا ساعت 12کل اردوگاهو زير وروکرديم
ساعت 12رفتيم براي ناهار واز قضا از اونجايي که مار از پونه بدش مياد در خونش سبز ميشه کل  اين حاج آقا ها اومدند وکلا نشستند جلوي ما ماهم تاکه ديديمشون بلند شديم ورفتيم بيرون
ساعت بعدش خلاقيت داشتيم يهترين ساعت اون روز
يه آقايي که البته آخوند نبود اومد وگفت من محمدي هستم مربي خلاقيت
بعد ازمون خواست تا هرچي در مورد خلاقيت بهذهنمون ميرسه بگيم يگي از بچه ها گفت ايده هاي نو
اونم نوشت عيده . ائيده. ودر آخر کج نوشت ايده ومنم خوندمش ريده وخندم گرفت اونم گفت من دوست ندارم تا وقتي خودم نخنديدم کسي توي کلاسم بخنده
منم گفتم من هروقت خندم بگيره ميخندم کاريم به قوانين ندارم
بعد داشتيم در مورد مسائل مختلف بحث ميکرديم که يه دفعه گفت به نظر شما از گل هاي پشمي مثل قاصدک ها چه استفاده هايي ميشه کرد؟
من گفتم اونا گرد وخاک را جذب ميکنن و نياز چنداني هم به آب ندارن
پس ميشه اونارو دم مرزهاي کشورمون بکاريم تا گرد وخاک وارد نشه
اون:
من : بله
رفت وبرام توي دفترش يه امتياز گذاشت
همه ي حرفا رو اشتباه مينوشت وبعد ميگفت آدم بايد خلاق باشه
من هر بحثي که ميکرد يه چيزي ميگفتم واونم بهم امتياز ميداد
آخر کلاس خيلي ازم خوشش اومده بود که همه چيز با يک جمله نابود شد

اين جوري شد که گفت من هر شب براي بچم داستان تعريف ميکنم ولي اونقدر که يک فيلم بچه ي منو جذب ميکنه داستان ها ي من جذبش  نمي کنه فکر ميکنيد چرا ؟
من گفتم خوب حتما بلد نيستيد براش داستان تعريف کنيد يا يه جوري ميگيد که بچه حاليش نميشه
و............
اون: من يگي از 7قصه گوي برتر کشورم
من
خوب اينکه دليل نميشه تازه مشکل بزرگ ترشد يعني توي کشور ما هيچ کس نميتونه داستان خوب تعريف کنه
اون

من هه هه هه
زنگمون تموم شد
زنگ بعدش يکي از اون حاج آقا ها اومد سرمون ومن که کلا خواب بودم بخاطر همين داستاني از کلاسش ندارم

راستی اون معنای خلاقیت بدون نقطه را هم با زبان انگلیسی نوشتم هرجا هم که iمیخواست بزگشو گذاشتم
باي

ارمی آتیش پاره بازدید : 201 دوشنبه 28 تیر 1389 نظرات (2)
دوشنبه اي که گذشت روز بد بياري بود براي من

اينطوري بود که من روز دوشنبه آخرين کلاسم را رفتم واين آخرين دوشنبه بود

ولي امان از اين دوشنبه که روز نزول عذاب الهي بود

صبح سرويس 10دقيقه زود اومد ومن که هنوز آماده نبودم  دير رفتم ووقتي رسيدم سرويس رفته بود (حالا

هميشه اينقدر آروم ميرفت که ما ميگفتيم پياده بريم زود تر ميرسيم )

مجبور شدم کلي راه را بدوم تا برسم سر راه سرويس

اونجا سوار شدم ورفتيم باغ ابريشم

بعد از اينکه همه اومدند  براي مراسم جشن عيد مبعث رفتيم آمفي تئاتر

حاج آقا سفيده(لقب يکي از همون آخوند ها بود يا بهتره بگم بهترينشون )رفت بالا

براي مسابقه از علاقه مندان درخواست کرد تا بروند بالا

از قضا چند تا از مربي هاي زن هم رفتند بالا

وبايد بوديد وميديد که چقدر ليم بودن اينها

مسابقه اينطوري بود که بايد  يک ليوان آب ميذاشتند روي پيشوني منو کجا ميشوني شون  وبا اون داد

ميزدند عيد مبعث مبارک  خوب اين مرحلش آسون بود

وجاي جالب يا ... اين بود که حاج آقا پيله کرده بود که خودش ليوان رو بذاره روي سر مربي ها

نميدونيد .........

جه کردند اينها 
 
بالا خره هر 3تا مربي گفتند ولي يکي از مربي ها گفت عيد مبعث مبارک بود

مرحله ي دوم مربي ها بايد باليوان آب روي پيشوني راه ميرفتند

که دوباره حاج آقا با اسرار خودش ليوان رو گذاشت روي پيشوني هاشون

در آخرش هر 3تاشون ليوان رو سالم وپر از آب ميخواستند تحويل بدن که پاشيدند به حاج آقا و

جالب تر از همه اينکه آبها درست پاشيده شده بود به ... حاج آقا و با ديدن اين صحنه کل سالن با هم

منفجر شدن

مرحله ي سوم هم زکل سانسور شد چون حاج آقا سفيده کلا آبروش رفته بود

بقيش براي بعد چون به اين نتيجه رسيدم که متن هاي طولاني را کسي نميخونه

 

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 10
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 8
  • آی پی دیروز : 5
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 6
  • بازدید سال : 26
  • بازدید کلی : 1,027